فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

پاییز!زمان هجوم بچه ها به مدرسه.غروب دنیا.دلیل کوچ پرندگان.هنگام سرشکستگی درخت از پیر شدنش.ناراحتی قلم از تراش شدن.از کوچک شدن.از دور ریخته شدن.به درختی که قرار است به مداد تبدیل شود چشم می دوزم.پشت شیشه افکارم به ساعتی که قرار است ساعت های سنگینی را بکشد فکر می کنم.به ابری که آن قدر غمگین است که گریه می کندمی اندیشم.هیچ آدمی ابر را درک نمی کند.آدم ها هیچ چیز را درک نمی کنند.اما چرا.فقط یکی.شاید اگر آن نبود،انسان از زیبایی و موسیقی به وجد نمی آمد.از زندگی دلسرد نمی شد.و با تمام معانی بی احساس ترین موجود جهان می شد.باز یاد درخت می افتم.یاد روز های خوشم با آن احساس،دقیقا پای آن درخت ..

(سارا ببخشید می خوام یکی از عکسای بلاگتو بزارم تو بلاگم.امیدوارم ناراحت نشی)

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 21:14 توسط خیال| |

Design By : Night Melody