فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

پاییز!زمان هجوم بچه ها به مدرسه.غروب دنیا.دلیل کوچ پرندگان.هنگام سرشکستگی درخت از پیر شدنش.ناراحتی قلم از تراش شدن.از کوچک شدن.از دور ریخته شدن.به درختی که قرار است به مداد تبدیل شود چشم می دوزم.پشت شیشه افکارم به ساعتی که قرار است ساعت های سنگینی را بکشد فکر می کنم.به ابری که آن قدر غمگین است که گریه می کندمی اندیشم.هیچ آدمی ابر را درک نمی کند.آدم ها هیچ چیز را درک نمی کنند.اما چرا.فقط یکی.شاید اگر آن نبود،انسان از زیبایی و موسیقی به وجد نمی آمد.از زندگی دلسرد نمی شد.و با تمام معانی بی احساس ترین موجود جهان می شد.باز یاد درخت می افتم.یاد روز های خوشم با آن احساس،دقیقا پای آن درخت ..

(سارا ببخشید می خوام یکی از عکسای بلاگتو بزارم تو بلاگم.امیدوارم ناراحت نشی)

 

نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 21:14 توسط خیال| |

نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 21:13 توسط خیال| |

نشستن پشت نیمکت یک زمانی آرزوی بچه ها ی کوچک بود ولی حالا آن بچه های کوچکی که پشت نیمکت اند فرق بین دوست داشتن یا نداشتن نیمکت را می دانند.خیلی سخت است.بعد از گذراندن سال ها پشت آن نفرت جمع کردن.می ترسم وقتی به دبیرستان برسم نتوانمراحت پشت نیمکت بنشینم.از این مطالب بگذریم و به زنگ تفریح های کوچولو ها در مدرسه.نفرت و بیزاری از آن در کودکی و در حال حاضر ریشه ی کوچکی از امید برای ادامه ی تحصیل.به سکوهای نیمکت مانند حیاط مدرسه خیره چشم می دوزم.سکوهایی که ده ها نفری که رویشان نشسته اند فارغ از تحصیل شده اند.آیا ممکن است؟آیا ما هم مثل آن ها تکرار می شویم؟

آیا پاییز برای ما هم بوی نیمکت مدرسه می دهد؟؟

 

نوشته شده در یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,ساعت 20:55 توسط خیال| |

Design By : Night Melody